آدرینا آدرینا ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

دختر زیباروی خورشید

دخترکم آبله مرغان گرفته...

میدونم این روزهای خیلی دیر به دیر میام ببخش  چهارشنبه  صبح وقتی بیدار شدم گفتم حتما پشه زده شما رو بعد رفتیم خونه مامان جون  مامان جون گفت این پشه نیست شاید چیزی دیگه ای خورده آخه دست منم اونجور شده بود مامان جون اغفال شد    بعد تا شب بیشتر و بیشتر شد بازم نفهميدم  وقتی فردا به دکترت زنگ زدم  و علایم شرح دادم گفت ابله مرغانه مامانم این شکلی شد  حالا شما شدی دختر دون دون و خال خالی  من این اسم بابا روت گذاشته حالا باید این چند روز خونه باشیم تا بهتر بشی هر جا هم میریم زنگ میزنیم و میپرسی شما ابله مرغان گرفتید اگه مثبت بود میرفتم اینجا هم چند تا عکس از اون صورت ناز خال خالیت میذا...
3 تير 1393

مبارکه دخترم

اول تیر ساعت 9 صبح دختر عموی شما هستی خانوم بدنیا اومد قدمش برای همه مبارک  و شما صاحب یک دختر عموی ناز شدی مبارک باشه   امیدوارم  دوستان خوبی برای هم باشید  اینم عکس هستی خانوم  ...
3 تير 1393

مامانی رو ببخش

سلام به دختر زیبای روی من  ده ماهگیت مبارک     این روزا خیلی شیطون شدی باید مرتب حواسم بهت باشه دیروز دوم تیر 93 رفتی بالای مبل بعدش تا متوجه شدم و بیام بگیرمت با سر به  عقب ام برگشتی الهی مامان دورت بگرده کلی گریه کردی و اون چشمای نارت پر از اشک شد امروز صبح  سوم تیر ساعت 6 داشتی شیر میخوردی کند تخت خودم خوابیده بودی و خیلی ناز شیر میخوردی که مامان خوابش برد و بعد متوجه صدای بلند شدم بیدار شدم دیدم کنارم نیستی بعد پاهات دیدم که بالاست و خودت پایینی    بله دخترکم با سر زمین خورده بازم کلی گریه بابایی که بیدارشد رفتی بغل بابایی و دیگه بغلم نیومدی  تمام بدنم ...
3 تير 1393

هشت ماهگیت و سال نو

ماه ها خیلی زود دارن میان و من هر روز نسبت به قبل عاشق تو میشم  سال نو مبارک الهی صد سال خوش و خرم جشن نوروز رو به پا کنی کلی بزرگ شدی من و بابایی از بودن با تو خیلی لذت میبریم کلی عیدی گرفتی خوش به حالت وقتی از خواب بیدار میشی دیگه گریه نمیکنی و خودت تنها میشینی شیطون مامان دیگه یاد گرفتی درب کشوهارو باز کنی اول آفرین اما بعدش شما هی داخل کشوهارو بیرون میریزی و من جمع میکنم   ...
11 ارديبهشت 1393

تاریخ اولین کارهایی که کردی

   13 دی اولین  غلت زدن انجام دادی خونه مامان جون بابایی ساعت یک ربع به دو ظهر 29 دی غلت زدن کامل یاد گرفتی و خوب خودت به اطراف میرسوندی تو بهمن ماه هم توی روروئک گذاشتم و از فروردین دیگه تنها خودت حرکت میکردی و هر جایی که دوست داشتی میرفتی    
24 فروردين 1393

واکسن

اینجا داریم میریم واکسن دوماهگی رو بزنیم ا اینجا هم بعد واکسن خوابیدی گلم از شجاعتت خوش اومد معلومه دختر قوی هستی فقط اونجا گریه کردی و وقتی هم از اتاق اومدیم بیرون آروم شدی و تا شب هم فقط خوابیدی ...
24 فروردين 1393

اولین حموم با مامان

11 دی یعنی 4  ماه 13 روزگی خودم این شجاعت پیدا کردم که شما رو تنهایی ببرم حموم ولی اینم بگم اگه مامان جون کار نداشت یا من شب مهمونی نمیخواستم برم فکر نکنم بازم جرات پیدا میکردم شما رو ببرم دخترم شرمنده گلم فقط زیر دوش گرفتمت دیگه جرات نداشتم مثل مامان جون لیف بزنم یا سرت بشورم همین جور هم کلی ترسیدم    ...
24 فروردين 1393

7 ماهگیت

 دخترم 7 ماهگیت مبارک روز به روز زیباتر و شیرین تر میشی  کلی کار کردی مثل نشستن کامل و به تنهایی الهی مامان فدات بشه گاهی به عقب می افتی سینه خیز جلو میری هنوز کلمه بابا رو خوب میگی اما مامان نه اولین بستنی و خیار رو هم تو 7 ماهگیت خوردی و تو خیار خالی میکنی راستی غذاهای کمکی رو هم شروع کردی  و  ماشالا خوب میخوری  ...
21 فروردين 1393

عکسهای دوست داشتنی من

  اینجا خونه مامان جون بابایی هستیم و شما حسابی خوابت می اومد همین که اومدیم تو اتاق شما چشمات رفت و بعد پشه ها از شما استقبال کردند و مامانی حواسش نبود ببخشید و این همون جای پشه روز بعد   راستی این لباست هم خاله پریا گرفته دستش درد نکنه ...
20 فروردين 1393