14 ماهگی و مهر 93
امروز 15 مهر 1393
و این روزهای خیلی شیطون شدی و همه در نگاه اول متوجه شیطنت شما میشن
امروز همه کشوهایی دراور رو باز کرده بودی که یکدفعه دراور برگشت
خداروشکر شما خودت تونستی فرار کنی اما یکی از پاهات زیرش موند که به لطف خدا به خیر گذشت
از روی صندلی ناهارخوری هم امروز بالا رفتی و من هم خیلی تعجعب کردم هم خیلی خوشحال شدم و ذوق کردم
کلا خیلی راحت و گاهی با تلاش زیاد از همه چی بالا میری و مهم نیست اون وسیله چی باشه
امروز برای اینکه از صندلی غذات بالا نری و رو اپن نشینی درجه صندلی رو تغییر دادم و اوردم بالا و کنار بابا نشستم تا بتونم راحت حرف بزنیم و به بابایی گفتم دیگه نمیتونه بیاد بالا
بابا هم گفت فعلا تا یک هفته هنوز حرف بابایی تموم نشده بود که دیدم اومدی رو صندلیت وایستادی
قیافه من
قیافه بابایی و شما
به تنهایی بالای میز وسط مبلها میری و روش می ایستی 7 مهر
روی صندلی میز ناهارخوری میری و بعدش رو میز ناهارخوری میشینی
اگه صندلی نزدیک شیر اب یا یخچال باشه حسابی باهاشون سرگرمی
یکبارم از رو صندلی افتادی اما گریه کم کردی قربون دختر شجاعم برم , ودر تاریخ 7 ابان خودت با احتیاط از صندلی پایین اومدی
از تاریخ 25 مهرم دیگه تو اتاق خودت میخوابی
آرام چشمهایت را روی هم بگذار. من بیدار میمانم وکابوسها را یکی یکی از اتاقت دور خواهم کرد... فقط سعی کن یک شب خواب آرزوهایت را ببینی
آدم بايد يه "تو" داشته باشه كه هر وقت از همه چي خسته و نا اميد بود بهش بگه : مهم اينه كه تو هستي ، بيخيال
30 مهر برای اولین بار لاک زدی