آدرینا آدرینا ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

دختر زیباروی خورشید

جشن دندونی ادرینا و رویش سومین دندون

در نهایت این جشن ادرینا گلی هم برگزار شد البته با کمی تاخیر کمی تاخیر برابر است دو ماه  و نیم اما مراسم خیلی خوبی شد و میدونم به شما هم خیلی خوش گذشت اما اگه  تو اتاق در بسته رو صرف نظر کنم  الهی مامان فدات بشه که خبری ازت نداشتم  وقتی پرسیدم ادرینا کو؟ کسی نمیدونست من دنبالت گشتم دیدم تو اتاق خودت داری گریه میکنی در بسته شده بود و مونده بودی اونجا   اینم بگم که حسابی تو کیف زنمو مریم هم کنجکاوی کردی و وسایلاتشو پخش زمین کرده بودی من که نتونستم چندتا عکس خوشگل بگیرم نه وقت شد نه شما ارومم گرفتی               ...
4 آبان 1393

13 ماهگی

دختر نازم حالا دیگه خانوم شده کلی چیز یاد گرفته و کلی کار بلده انجام بده که مامان فداش بشه الان دیگه اصلا چهار دست و پا نمیری  و خیلی از راه رفتن لذت میبری از روی صندلی غذات بلند میشی و می ایستی اوگاهی کارهای خطرناک میکنی و به سمت میز ناهار خوری  میری کفشاتو میاری که من پات کنم و اصلا حرف گوش نمیدی که میگم این کفشها برات بزرگن و درنهایت کار خودت میکنی   کفشهای من و بابایی و بیشتر کفش بابایی وسط پذیرایی هست گاهی هم کفش خودتو تو جا کفشی و جای کفش بابا میذاری لباساتو از کمد خودم و لباس خودم از کشوی شما پیدا میکنم نخند بله همش در حال جابجایی هستی جدیدا هم علاقه خاصی به لوازم ارایش من پیدا ک...
16 مهر 1393

کلمات آدرینا جون

تقریبا از 12 ماهگی داری سعی میکنی حرف بزنی یا حرفهایی که ما میگیم شما هم تکرار کنی مثل باز کن که شما میگی با زشته ریخت بابا جیز به به اب و بقیه کلمات با اشارست مثل بیا که با دست میگی نه رو با حرکت سر میگی       ...
17 شهريور 1393

روزت مبارک

    دردونه مامان روزت مبارک                                                    دختر که داشته باشی، با خود تصور می کنی پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای طلایی اش -وقتی کمی بلند تر شوند- و کیف عالم را می بری از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان دختر که داشته باشی، خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی   که گوشو...
6 شهريور 1393

درد و دل مامان

سلام دختر ناز مامان چقدر زود بزرگ شدی  حالا دیگه یکسالت شده  روز تولدت یاد یک سال قبل که تازه بدنیا اومدی افتادم یاد تک تک لحظاتی که تا الان با هم داشتیم   مرسی که هستی   این روزا خیلی شیطون شدی و من غرق در شادی و از بودن با تو لذت میبرم ازت فیلم میگیرم و شب با بابایی تماشا میکنیم و میدونم بابایی هم حس منو داره دخترم خیلی دوست دارم عزيزم، دخترم! صحرا هياهو است، چمن زير پر و بال پرستوست، تبسم بر رخ مردم كند گل، تماشا كن تبسم هاي او را، تبسم كن كه خود را گم كند گل...   عزيزم، دخترم! دست طبيعت، اگر از ابرها گوهر ببارد، وگر از هر گلش جوشد بهاري، بهاري از تو زي...
4 شهريور 1393

تولدت مبارک

  دخترم، عزيزم، فرشته كوچك من ... به تو كه مي نگرم، همه زيبايي دنيا را، هر آنچه وصف شدني و هر آنچه توصيف ناپذير است را، يكجا مي بينم... در يكايك لحظه هاي بودنم، برايت سلامتي، شادماني، موفقيت و سربلندي آرزو ميكنم. دوستت مي دارم بيش از آنكه در حجم انديشه ها بگنجد، از خدا ميخواهم ياري ام كند در اين امر خطير، تا به تو بهترين ها را بياموزم و تو را هم آن سان كه شايسته بهترينها هستي پرورش دهم... پروردگارا، مهربانا! زيباترين و برترين هديه عمرم را تو به من دادي، آنرا بر من ببخش و همراهم باش تا رساندن فرشته من بر اوج قله هاي موفقيت و نشاندن شاهين بخت و اقبال بر شانه هاي ظريف و كوچكش.... دخترم، تولدت مبارك.   دخترم ...
30 مرداد 1393

به تنهایی بلند شدن

20 مرداد 92  ساعت 4 بعدظهر دستای نازت گذاشتی رو زمین و خودت به تنهایی بلند شدی الهی من فدات بشم که اینقدر مستقل شدی بعد از اون روز چند بار هم اینکار کردی ...
20 مرداد 1393

سیاحت نامه ادرینا گلی

اولین سفر دخترم روز 13 مرداد 93  شروع شد و قرار بود 3 شب و 4 روز در ترکیه شهر زیبای استانبول باشیم من کمی نگران بودم  اخه هیچ تجربه سفر با هم نداشتیم و اینکه فقط من و شما و بابایی بودیم روزهای تو نت سرچ میکردم و از دوستان و کسانی که تجربه داشتن اطلاعات میگرفتم تا سفر خوبی بتونیم داشته باشیم اولین چیزی که میگفتن ببرم کالسکه بود که من یه کالسکه عصایی سفری سبک براتون خریم بعد داروهای و لباسهای بیشتر و کلی چیزهای دیگه ... که یه چمدون فقط برای شما وروجک شد صبح  قرار بود ساعت 4 راه بیافتیم و من مونده بودم چه جوری بیدارت کنم و لباسهاتو عوض کنم که ماشالا به همکاریت و خودت ساعت 4 بیدار شدی و خیلی هم سرحال بودی ...
20 مرداد 1393

رویش اولین دندون

سلام سلام صدتا سلام من اومدم با دندونام ميخوام نشونتون بدم صاحب مرواريد منم يواش يواش و بي صدا شدم جزء كباب خورا         7مرداد 92 ساعت 13 موقع خوردن ناهار   خاله پریا متوجه شد که شما دندون داری در میاری  وقتی داشتم بهت اب میدادم که صدای خوردن دندونات به لیئان در میومد و ما چقدر خوشحال شدیم مبارک باشه دخترم رویش اولین دندونای نازت   ادرینا داره یه دندون           قند میخوره از قندون فرشته مهربون                اورده براش یه دندون اش بخورید نوش ج...
7 مرداد 1393