آدرینا آدرینا ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

دختر زیباروی خورشید

سیاحت نامه ادرینا گلی

1393/5/20 14:5
نویسنده : مامان نسرین
254 بازدید
اشتراک گذاری

اولین سفر دخترم روز 13 مرداد 93  شروع شد

و قرار بود 3 شب و 4 روز در ترکیه شهر زیبای استانبول باشیم

من کمی نگران بودم  اخه هیچ تجربه سفر با هم نداشتیم و اینکه فقط من و شما و بابایی بودیم

روزهای تو نت سرچ میکردم و از دوستان و کسانی که تجربه داشتن اطلاعات میگرفتم تا سفر خوبی بتونیم داشته باشیم

اولین چیزی که میگفتن ببرم کالسکه بود

که من یه کالسکه عصایی سفری سبک براتون خریم

بعد داروهای و لباسهای بیشتر و کلی چیزهای دیگه ... که یه چمدون فقط برای شما وروجک شد

صبح  قرار بود ساعت 4 راه بیافتیم و من مونده بودم چه جوری بیدارت کنم و لباسهاتو عوض کنم که ماشالا به همکاریت و خودت ساعت 4 بیدار شدی و خیلی هم سرحال بودی  شایدم با سر و صدای ما بیدار شدی خجالت

توی راه فقط بغل خودم بودی و تا فرودگاه خوابیدی

اینجا عکس تو فرودگاه ازت گرفتم  (فرودگاه امام تهران )

 

 

بعدش هم سوار هواپیما شدیم نگران بودم  نکنه گوشات بگیره اما شما موقع بلند شدن هواپیما خوابیدی  و اصلا اذیت نشدی و نیم ساعت بعد بیدار شدی و کلی بازی کردی و اصلا دوست نداشتی رو صندلی بشینی

اینجا هم فرودگاه سبیحا تو استانبول

 

بعدظهر زدیم بیرون ناهار بخوریم اینم شیطونی شما که فقط دوست داشتی رو میز بشینی

 

شب اول رفتیم شب ایرانیان توی کشتی که خیلی خوش گذشت و شما هم رقصیدی

روز دوم رفتیم موزه و اکواریم که شما  اشاره میکردی بریم نزدیک ماهی ها بشیم اما وقتی نزدیک میشدم میترسیدی

هرچند حق داشتی ماهی های بزرگی داشت ترسو

 اینجا بابا رفته سینما چون کوچیک هستی اجازه ندادن با هم بریم و ما بیرون سینمامنتظر بابایم

 

غروب هم رفتیم خیابون استقلال و قدم زدیم

روز سوم رفتیم گشت شهری و لب ساحل و مراکز خرید که شما کلی بهونه گرفتی نذاشتی خوب خرید کنیم هی دوست داشتی راه بری یا توی کالسکه نمیشستی و مامان و بابا کلافه شدن  گیج

اما غروبش رفتیم مرکز خرید جواهیر و خرید کردیم

روز 4  برنامه جزیزه بیوک ادا بود توی کشتی خیلی خوش گذشت و شما که عاشق اب بودی چسبیده بودی به نرده کشتی و خم میشدی

اینجا هم چون همه عینک داشتن شما هم عینک میخواستی خندونک

 

عاشق مرغابی ها شده بودی و اشاره میکردی که برات بگیریم

تو جزیزه سوار کالسکه شدیم اما اصلا خوب نبود هم شما خیلی اذیت میشدی و شیر میخواستی هم بوی خوبی نداشت

موقع ناهار رفتیم کنار ساحل که مرغابی ها زیاد بودن و شما کلی ذوق میکردی ا

 

باز تو کشتی کلی بازی کردی و خوابت برد

موقع برگشتن بارون زد و من پتو مسافرتی رو انداختم رو تو و دویدم و  هی میخندیدی قربون اون خندهای نازت بشم که خیلی شیرینه

گلم عاشق هیجانه

خلاصه وسایل برداشتیم و برگشتیم فرودگاه

توی راه من به شما شکلات دادم و شما همه رو مالیدی به من و بابا اینجوری شده بود عصبانی

 

اخه شلوارم سفید بود و حسابی کثیف شده بود تعجب

اینم از شیطونی اخر کار

4شب و 3 روز تموم شد

اون شب هوا خوب نبود و پرواز تاخیر داشت و پرواز ساعت 10 قرار شد یک حرکت کنه

و در نهایت بعلت اینکه برد اطلاع رسانیشون مشکل داشت ما از پرواز جا موندیم

و تا ساعت 4 صبح تو فرودگاه الاف و سرگردون شدیم

اینجا شما خوابیده بودی

اما کار قشنگی که انجام داده بودن برامون برای دو روز دیگه بلیط جایگزین دادن و ما رو به هتل رسوندن

و اون دو روز که اونجا بودیم شما مریض شدی  و موقع برگشت تو هواپیما هم تب داشتی اما خواب بودی

اما خیلی خوش گذشت  خیلی اذیت نکردی  فقط نمیذاشتی مامان غذا بخوره اشاکیما  از اون چیزی که فکر میکردم خیلی بهتر بود همسفر خوب من خیلی دوست دارم بوسمحبت

عکسهای سفر ...

اینجا حیاط هتل

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)