آدرینا آدرینا ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

دختر زیباروی خورشید

روزهای با هم بودن

1392/2/10 9:57
نویسنده : مامان نسرین
5,921 بازدید
اشتراک گذاری

دردونه مامان

چقدر این دوران دوست داشتم همیشه و همه جا کنار هم بودیم و خیلی زود به با هم بودن عادت کردیم

خبر اومدنت خیلی زود پخش شد بابایی هم خیلی خوشحال بود

من هم بیشتر از قبل باید مواظب میشدم و برای همین زود یک دکتر پیدا کردم و برای مراقبتهای بارداری پیش دکتر شاهین میرفتم برام آزمایش نوشت تا مطمئن بشه این برگه آزمایش هست

 

اولین سونوگرافی رو پیش دکتر صبوری انجام دادم برام خیلی تازگی داشت و جالب بود

8 بهمن 91ساعت 11صدای قلبت شنیدم بهترین صدای که شنیدم صدای قلب نازنینت بود محبت

متاسفانه بابا ما رو همرای نکرد غمگینو من با مامان جون رفتم نزدیک به 4 ساعت منتظر شدیم تا نوبت ما شد  وقتی برگ رو بهم دادن تا خونه به عکست نگاه کردم  و با کلی ذوق به بابایی  و بقیه نشون دادم

اینم عکس اولین سونوگرافی

نزدیک سال جدید بود اما من هنوز حرمکات شما رو حس نمی کردم اما جمع شدنت و سفت شدنت رو خوب میفهمیدم به حدی بود که نمیتونستم تکون بخورم فکر کنم توی این ایام کمی اذیتت کردم و خوب استراحت نکردم منو ببخش نازنینم  خجالت

ماه ها خیلی زود می گذشتن و من هر ماه برای چکاب میرفتم وصدای قلب کوچکت رو می شنیدم و  بی صبرانه منتظر بودم تا جنسیت شما معلوم بشه

سری دوم سونو گرافی رو پیش دکتر مروارید رفتم برای سونوی ان تی .

این دفعه بابایی همراهی کردمرسی بابایی که وقت گذاشتی محبت  مشتاقانه مانیتور رو نگاه میکرد وقتی دکتر تک تک اجزای بدن شما رو نشون میداد براش خیلی جالب بود

تویی سونوی ان تی تشخیص دکتر دختر بود اما با قطعیت نگفت و باید تا هفته 20 منتظر میشدم

عکس سونوگرافی دوم

 

کمکم خرید کردن هم شروع کردیم یک سری وسایل که دختر و پسر نداشت رو خریدیم

اولین لباسهای که خریدیم یکدست سفید و یا سفید قرمز بودن

هفته 20 رسید  این دفعه هم  همراه مامان جون رفتیم سونوگرافی مرواردید بابا میدونست قرار جنسیت شما رو بگن و خیلی مشتاق بود و میخواست اولین نفری باشه میدونه

وقتی دکتر گفت جنسیت دختر کلی خوشحال شدم

اواخر فرودین حرکات شما رو خوب احساس میکردم مثل لگد زدنت

نمیتونم برات بگم که چقدر برام دلنشین بود و باورش برام سخت بود

ولی فکر کنم شما با این تکونها میخواستی بگی مامانی باورکن من هستم

سونوگرافی چهارم و آخر  رو هم همراه مامان گوهر رفتیم  تا از جنسیت شما مطمئن بشم

و برگه سونوگرافی  را بیمارستان از من گرفت و هیچ عکس ندارم برات گلم شرمندهخجالت

وجمعه 10 خرداد  تخت و کمد شما رو سفارش دادیم

مبارکت باشه گلم 

هر لحظه برای دیدن رویت لحظه شماری می کردم امااز اینکه به سرعت داشت ماه ها طی می شد و دیگر تو رو در وجود خودم حس نخواهم کرد دلتنگ شده بودم  

مرسی دخترم که مامان درک کردی و گذاشتی از روزهای با هم بودنمان لذت ببرم

دوستت دارم بوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)