18 ماهگی(بهمن93)
روز اول بهمن بعدظهر رفتیم پارک حسابی خوش گذشت کلی بازی کردی اصلا فکر نمی کردم بمونه و باری کنی اما قشنگ داشتی بازی میکردی و من خیلی لذت بردم
قد و وزنت در تاریخ سوم بهمن
قد 80 وزن 10600
این روزا وقتی میخوایم بیرون بریم مرتب میگی دد بعد میری لباسهات میاری که بپوشونم که بری دیگه فرار نمیکنی البته نه همیشه
بعد با همه چیز خداحافظی میکنی
عروسک ساعت آینه نردبون و ...
یا حتی جایی وارد باشیم به همه جیز و همه کس سلام میکنی
آینه میز نی نی آب
مثلا میگی آینه و دستات به علامت بابای بالا میاری
24 بهمن سال فوت پدربزرگ بابایی بود و ما رفتیم بهشت زهرا شما عاشق این سنگ قبرها شده بودی و کلی لذت میبردی که روشون داری راه میری و تمام مدت من یا بابایی دنبال شما راه می افتادیم چون اصلا حاضر نمیشدی بیای تو جمع و کنار خیابان یا تو ماشین بشینی
26 بهمن پیش یه دکتر دیگه بردم واسه قد و وزنت دکتر اطمینان یه سری دارو داد امیدوارم تاثیر داشته باشه
موقع معاينه که گریه میکردی اما وقتی داشتی نیومدی بیرون میگفتی دکتر بابای
30 بهمن اولین جمله رو گفتی وقتی سر میز شام بودیم وقتی قاشقت افتاد منو صدا کردی و گفتی مامان افتاد